دوستان اول خواهشا این داستان قدیمی زیبا رو که شاید خیلی هاتونم خونده باشین, بخونین تا بعدش بپردازم به موضوع اصلی:
راهب جوان و زن زیبا
دو راهب از ميان جنگل مي گذشتند كه چشمشان به زني زيبا افتاد كه كنار رودخانه ايستاده بود و نمي توانست از آن عبور كند. راهب جوان تر به خاطر آن كه سوگند عفت خورده بودند، بدون هيچ كمكي از رودخانه عبور كرد اما راهب پير تر آن زن را بغل گرفت و از رودخانه عبور داد. زن از او تشكر كرد و دو راهب به راه خود ادامه دادند. راهب جوان در سكوت، مرتب اين واقعه را براي خود مرور مي كرد: «چگونه او اين كار را انجام داد؟»
اين را راهب جوان با عصبانيت به خود مي گفت: «آيا سوگند را فراموش كرده است؟»
راهب جوان هر چه بيشتر فكر مي كرد بيشتر عصباني مي شد و در ذهن خود با اين موضوع مي جنگيد: «اگر من چنين كاري را انجام داده بودم حتما” توبيخ مي شدم، اين براي من غير قابل هضم است.»
او به راهب پير نگاه كرد تا ببيند آبا او از كار خود شرمنده است يا خير، ولي مي ديد كه راهب پير خيلي راحت و خونسرد به راه خود ادامه مي دهد. نهايتا” راهب جوان نتوانست بيش از اين طاقت بياورد و از راهب پير پرسيد: «چگونه جرأت كردي به آن زن نگاه كني و او را در آغوش بگيري و حمل كني؟ مگر سوگند را فراموش كرده اي؟»
راهب پير با تعجب به او نگاهي كرد و سپس با مهرباني به او گفت: «من همان موقع كه او را بر زمين گذاشتم ديگر حمل نكردم ولي تو هنوز داري او را حمل مي كني.»
خوب دوستان حالا بریم سر داستان آقای کیارستمی و خانوم کاترین دنوو :
الان ۲-۳ روزی میشه که زنده یاد کیارستمی در پاریس جان به جان آفرین تسلیم کردن و ملتی را داغدار, اما چیزی که واسه من بسیار جالبه, نوشته های خیلی از هموطنان عزیزه که هر جا هر چی نوشتن, به هیچ عنوان نتونستن از یاد آوری این بوسه خود داری کنن!
بیشتر از اینکه درباره فیلم های ایشون صحبت بشه, کامنت ها مربوط میشه به همین بوسه ای که خانوم کاترین دنوو به عنوان تبریک به صورت ایشون زد که در فرهنگ همه کشور های غربی هست و هیچ کار غیر متعارفی هم نیست.
امروز پیکر مرحوم کیارستمی رو به ایران منتقل کردن و واسه ایشون فرش قرمز پهن کردن, احترام گذاشتن به ایشون یعنی به نحوی به اشتباهاتی که در برخورد با ایشون مرتکب شدن اعتراف کردن و حالا هر چند بسیار دیر اما به هرجهت در مقام جبران براومدن اما مگه خیلی از ما خارج نشین های مدرن و آزادیخواه میزاریم, هزار جا نوشتن که اینا همونا بودن که وقتی که کیارستمی بعد از بردن جایزه نخل طلایی به تهران برگشت, مجبورش کردن که یواشکی از دری بره بیرون که کسی نبینش.
خوب این که چیز تازه ای نیست, همه ما میدونیم, منظور این عزیزان رو از تکرار کردن این موضوع من نمیفهمم.
الان داستان بر عکس شده, وقتشه که این انصار حزب الله یا بسیجی یا هر چی اسمشون هست,بیان مثل داستان بالا بگن, آقا ما اگه خطایی هم از نظر ما کرده بود, از سر تقسیرش گذشتیم, واسش فرش قرمز پهن کردیم, شمام رضایت بدین, ما ول کردیم, شما ولکن نیستین؟!
ما اون بوسه رو فراموشش کردیم, شما هنوز دارین مزمزش میکنین؟!
اینقدر از این حرفا مینویسن تا فردا باز چند هزار نفر بریزن تو خیابون و شروع کنن به فحش دادن به اون زنده یاد و بر هم زدن مراسم تشییع جنازه و این حرفا , اونوقت دل این عزیزان خنک میشه و خیالشون راحت!
نوشته اندر حکایت بوسه شادروان کیارستمی و خانم کاترین دنوو اولین بار در پارس نیوز پایگاه اطلاع رسانی ایرانیان پدیدار شد.